من ماندم و قلمرو باران و باد و بید

جغرافیای کوچک این کاغذ سپید

 

شام و سکوت و سفره بی نان و این خودم

مردم دگر به چهره افسرده ام چه دید

 

دنیا به قدر وسعت یک میز خالی است

دیگر چگونه میشود آدم کند امید

 

سنگی نثار شیشه عمرم کن ای رفیق!

شاید شود به آخر این آسمان رسید

 

دنیا برای بودن آدم بهانه ایست

پس دف بزن به شادی این روزهای عید