گرفته حال من حال شما یک حال نا معلوم   

از این بی مزه گی و زندگی و کال نا معلوم

بدستم حافظ و تسبیح و جام و هی ... نمی آیی

دلم بد می شود از حافظ و از فال نا معلوم

زمانه می خورد عمر مرا مجنون مجنونم

دلم را بسته ام بر جمعه یک سال نا معلوم

تو می مانی و دلها التجایت می کنند و من

کبوتر می شوم پر می کشم با بال نا معلوم

دوباره بذر دستان سیاهم سبز می گردند

اگرچه در هراسم از خودم  اقبال نا معلوم...