عروج سبز
سر خود را بروی زانو های پر غمش بگذاشت
همین لیلا که دیشب قصه ی لیلی و مجنون داشت
و شاید خاطرات کهنه ی خود را مروری کرد
سپس انگشت های نازک خود را به گلدان کاشت
چه دنیای! عروج سبز یک بیچاره خانم را
کسی تصویری بر ضد خدا و ما و تو پنداشت
و لیلا مادر ما و تو و هفتاد پشت ما
غمش را از هراس ما و تو پنهان نگه میداشت
سرش بر روی زانویش از اینجا بار خود را بست
به گلدان یادگاری ماند انگشت که لیلا کاشت
سید حیدر احمدی
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶ ساعت 20:33 توسط سید حیدر احمدی بلندی
|
شبی که رفت به تاراج برگ ک بار درخت