چشمانت

دولیوان قهوه تلخ غزل آلوده چشمانت

دو آهو بره مست زغم آسوده چشمانت

 

چه جادوی خدا در چشم تو داده که یکباره

قیامت در دل دیوانه ام بنموده چشمانت

 

مثالش نی به کابل، نی به بلخ، آخر نمیدانم

حکایت می نماید از کدامین دوده چشمانت

 

ببین دیوانه این آشفته و آشفته حالی را

که غوغا می کند با حرفی که فرموده چشمانت

*   *   *

شروع مرگ عاشق انتهای درد یک آدم

و یا آغاز یک هستی دیگر بوده چشمانت

                                     میزان 1386

 

جغرافیای کوچک این کاغذ

من ماندم و قلمرو باران و باد و بید

جغرافیای کوچک این کاغذ سپید

 

شام و سکوت و سفره بی نان و این خودم

مردم دگر به چهره افسرده ام چه دید

 

دنیا به قدر وسعت یک میز خالی است

دیگر چگونه میشود آدم کند امید

 

سنگی نثار شیشه عمرم کن ای رفیق!

شاید شود به آخر این آسمان رسید

 

دنیا برای بودن آدم بهانه ایست

پس دف بزن به شادی این روزهای عید