چشمانت
دولیوان قهوه تلخ غزل آلوده چشمانت
دو آهو بره مست زغم آسوده چشمانت
چه جادوی خدا در چشم تو داده که یکباره
قیامت در دل دیوانه ام بنموده چشمانت
مثالش نی به کابل، نی به بلخ، آخر نمیدانم
حکایت می نماید از کدامین دوده چشمانت
ببین دیوانه این آشفته و آشفته حالی را
که غوغا می کند با حرفی که فرموده چشمانت
* * *
شروع مرگ عاشق انتهای درد یک آدم
و یا آغاز یک هستی دیگر بوده چشمانت
میزان 1386
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۶ ساعت 12:57 توسط سید حیدر احمدی بلندی
|
شبی که رفت به تاراج برگ ک بار درخت